کارک نوشته‌ها



::هوالرفیق::

اینقدر مطلب تو ذهنم هست که نمیدونم از کجاش شروع کنم؛ با دیدن استاتوس محمد گفتم بزار با همین بریم جلو:

«بدترین چیز تو دنیا وابستگیه، به هر چیز و هر کس اگر وابسته باشی زور می‌شنوی و نمی‌تونی کاری کنی. یک روز باید وابستگی‌ها رو برید و به آتیش کشیدشون، اون روز همه باید بترسن ازت!»

این که متن استاتوس را نوشتم برای این بود که امانت را رعایت کرده باشد، نه آنکه با همه‌ی آن موافق باشم.

ادامه مطلب

::هوالرفیق::

به ما، استیودنت‌ها، گفتند یک هفته کنگره [سوپر تخصصی] داریم و همه‌ی شما باید حضور داشته باشید؛ چرا که حضور غیاب دارد! کنگره‌ی خیلی مفیدی بود. برای استیودنت‌ها کمتر پیش می‌آید که بتوانند یک سریال را شروع و تمام کنند.

ادامه مطلب

::هوالرفیق::

کشیک دادن دنیای خودش را دارد، پُست-کشیک (Post-Keshik) اما دنیایی دیگر است.

این که این دنیا چقدری باشد، چه شکلی باشد و چه رنگ و بویی بدهد به خودت بستگی دارد؛ دنیایی پر از خالی! پر از رعب و استرس، پر از هیجان و یادگیری؛. نمیدانم، تو چه میدانی؟

ادامه مطلب

::هوالرفیق::

شب حدودای ساعت 8:30 بود که یکی از اساتید1 دوست داشتنی بهم پیام داد: «حتما فیلم پچ آدامز رو نگاه کن و به دوستات هم توصیه کن نگاهش کنند.» اتفاقا همون شب یه دو ساعت بعدش یکی از همکلاسی‌ها هم پیام داد که این فیلم رو نگاه کن که اتفاقا یکی از اساتید هم بهمون توصیه کرده! (خودش این ماه اخلاق داشت، باید بپرسم کدوم استاد بهش توصیه کرده)

این فیلم بسیار احساسی.

ادامه مطلب

::هوالرفیق::

 الان ایمیل حسین، منتور (ع)، رو دریافت کردم! برام جالب بود حیفم اومد که پستش نکنم. مقدمه ایمیل از دکتر بهار باستانی بود:

«سلااام حسین،

گروه طبابت بالینی دانشگاه1 به صورت تصادفی، به صورت ناشناس یک سری پرسشنامه را برای بیمارانی که به درمانگاه مراجعه کرده بودند ارسال می کند و از آن ها می خواهد با توجه به تجربه ای که داشتند به هر آیتم امتیاز دهند؛ آنها این کار را انجام میدهند تا یک بازخورد خوب برای پزشکان باشد در جهت ارتقا رفتار حرفه‌ای‌شان.

بهار»

پی‌نوشت: متن بالا را به فارسی ترجمه کرده‌ام.

1 Saint Louis University

ادامه مطلب

::هوالرفیق::

امروز دوم اسکراب رو انجام دادم، یه خانم به اسم "فلانِ فلانی" که 17 ساعت بود داشت induction میگرفت که زایمان کند. (NVD) و آخر مجبور شدند که ببرنش اتاق عمل (OR) و سزارین کنند.

گروید یک بود به خاطر همین همه چیز خیلی خوب معلوم بود، 7 لایه بخیه زدن.

ادامه مطلب

::هوالرفیق::

امروز، دومین روز اسکراب بود. خانم  "فلانِ فلانی" که 17 ساعت بود داشتیم تلاش می‌کردیم زایمان کند (NVD) و آخر مجبور شدیم که ببریمش اتاق عمل (OR) برای سزارین.

چون اولین حاملگی‌اش بود و عمل جراحی قبلی نداشت، همه چیز (لایه‌های شکم و ماهیچه‌ها) به خوبی معلوم بود. 7 لایه را باز کردیم تا به بچه برسیم: پوست (Skin)، زیرپوست (Subcutaneous)، ماهیچه صاف شکمی (Rectus Abdominis)، صفاق (Peritoneum)، سروز روی رحم (Serous coat of Uterus)، ماهیچه رحم (Myometrium) و.

ادامه مطلب

::هوالرفیق::

با اینترن هماهنگ کردیم که صبح به بهانه کشیک امروز از گراند راند بیایم بیرون و به جای بخش برم اتاق عمل؛ دمش گرم: سجاد عزیز.

بهش قول دادم به جاش امشب رو بیشتر واستم؛ همین طور هم شد: ساعت 11 با بی‌دود برگشتم خونه.

علی بهم گفت تا حالا اتاق عمل نیومدم و دوست دارم ببینم، لباس اسکراب جدید هم خریده بود و این ذوقش را چند برابر می‌کرد. رفتیم بیمارستان تا بریم اتاق عمل: بعد از کنفرانس رفتیم او آر! (OR).

ادامه مطلب

::هوالرفیق::

امروز استاتوس محمد1 من را به فکر فرو برد؛ برای جهت دادن به آن آشفته بازار چه کاری از نوشتن بهتر:

بدترین چیز تو دنیا وابستگیه، به هر چیز و هر کس اگر وابسته باشی زور می‌شنوی و نمی‌تونی کاری کنی. یک روز باید وابستگی‌ها رو برید و به آتیش کشیدشون، اون روز همه باید بترسن ازت!

نوشتن متن کامل استاتوس برای رعایت امانت هست؛ نه آنکه با آن موافق (یا مخالف) باشم.

ادامه مطلب

::هوالرفیق::

سال سوم دبیرستان بود که معلم ریاضی‌مان، آقای کاظمی سروستانی بسیار عزیز، برگه‌ها را پخش کرد و گفت: «لطفا اول اسم‌تان را بنویسید.» چند لحظه‌ای نگذشته بود که تاکید کرد: «اسم‌تان را کامل بنویسید.»

من دو تا اسم دارم، در خانه «کسری» صدایم می‌کنند؛ همنان گونه که دوستان صمیمی و دیگران هم.

***

نه اصلا بگذار این طور بگویم: سال اول ابتدایی همان روز اول معلم عزیزمان، خانم مفرّحی، وقتی.

 

ادامه مطلب

::هوالرفیق::

انگار که همین دیروز باشد، صحنه‌اش کامل جلوی چشمانم هست. با شهریار1 ویدئو کنسرت گروه آریان را میدیدیم؛ در یکی از آهنگ‌هایی که اجرا کردند کریس دی‌برگ (Chris DeBurgh) هم در جمع‌شان بود و یکی از آهنگ‌های معروفش2 را می‌خواندند. توی یکی از آهنگ‌ها حرکت دست گیتاریست گروه، به همراه ژست نشستنش و آرامشی که هنگام تک‌نوازی داشت همه‌ی وجودم را تسخیر کرده بود. اگر بگویم آن قطعه.

ادامه مطلب

::هوالرفیق::

هر از گاهی ایمیل‌های جالبی از حسین1 دریافت می‌کنم. این بار مقدمه‌ی ایمیل از دکتر بهار باستانی بود که آن را به فارسی برگردانده‌ام: 

سلااام حسین،
گروه طبابت بالینی دانشگاه2 به صورت ناشناس و کاملا تصادفی یک سری پرسشنامه‌هایی را برای بیمارانی که به درمانگاه مراجعه کرده‌اند ارسال میکند و از آنها میخواهد.

ادامه مطلب

::هوالرفیق::

در بخش ن و مامایی (OBGYN) روزهای دوشنبه معادل دو کشیک به حساب می‌آید چرا که بیماران اسکجول (Schedule) را در آن روز در بخش می‌خوابانند و این به آن معناست که این بیماران نوبت عمل دارند، بنابراین آزمایشات و پیگیری‌های قبل از عمل‌شان حسابی کار کشیک را زیاد می‌کند. البته یک نکته‌ی نانوشته‌ی دیگر هم دارد و تنها برای آن‌هایی که در بیمارستان فقیهی هستند صدق می‌کند: راند روزهای سه‌شنبه استاد پارسانژاد ساعت 7:30 صبح!

من هم دقیقا.

ادامه مطلب

::هوالرفیق::

دوشنبه بود، اولین روزی کشیک استیودنتی، با حضور سجاد1، اینترن صبورمان. روز شلوغ و پر کاری بود؛ یا بهتره بگویم برای تجربه اول این طور فکر می‌کردم. 7 نفر ترخیص و 3 تا انتقال به بخش یا بیمارستان دیگر داشتیم. یعنی 10 تا برگه‌سبز2 (Green Sheet) و 3 تا MCMC.

2 تا نسخه دفترچه بیمه نوشتم که یکی دو بار تکرار شد و دیگری سه بار نوشته شد؛ شانس آوردم که دفترچه بیمار به اندازه برگه برای نوشتن داشت. نمی‌دانم.

ادامه مطلب

::هوالرفیق::

یک روز سر مورنینگ1 (Morning) رزیدنت2 به ما گفت که هفته آینده دارد کنگره ن و مامایی برگزار می‌شود برای همین اساتید هیچ کدام نیستند. ما هم فکر کردیم کنگره سالانه‌ی OBGYN3  آلمان! یا یکی از این کشورهای اروپایی هست که پروفسورها دور هم جمع می‌شوند و مسائل فوق تخصصی را هر چه دقیق‌تر و به‌روزتر بررسی می‌کنند؛ احتمالا ما هم این هفته تعطیل می‌شویم که حسابی درس بخوانیم، جون خودمون.

ادامه مطلب

::هوالرفیق::

در این لحظات همیشه رایحه‌ای فضا را پر کرده است؛ باید فقط یک بار این بو را شنیده باشی تا بدانی چه می‌گویم؛ این بوی آشنا هم هیجان را در تو زنده می‌کند؛ و هم نگرانی را در تو بیدار می‌کند:  «در این یک سالی که گذشت چه کار کردی؟» اصلا الان که فکرش را می‌کنم عجب بویی است؛ لامصب یک معجون کامل هست. آخَر تو را به فکر هم وا می‌دارد: «امروز چقدر بزرگ شده‌ای؟ به اندازه‌ی همان یک سال؟ کمتر از آن؟ بیشتر.؟!»

البته فقط این رایحه‌ی عجیب نیست که این لحظات را برایم خاص می‌کند.

ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Delreece سوالات درسی اخبار جذاب دبیرستان وصال آباده دفتر خاطرات خدمات طراحی انلاین باربری تهران